چشم های بسته
سه شنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۲۲ ب.ظ
معلم جدید بی حجاب بود.وارد کلاس که شد مصطفی سرش را زیر انداخت؛دست به سینه نشست و محکم چسبید به نیمکت. معلم آمد کنارش دست انداخت زیر چانه اش و گفت :«سرت را بالا کن ببینم!»
چشم هایش را بست. بلند شد و از کلاس زد بیرون تا وسط حیاط هنوز چشمش را باز نکرده بود. داد میزد: «من دیگه نمیخوام برم مدرسه. این معلم ها بی حجابند! هیچی براشون مهم نیست. می خوام برم قم. می خوام برم حوزه...»