مجموعه فرهنگی- مذهبی شهید مدرس اصفهان

کانون فرهنگی هنری شهید مدرس
طبقه بندی موضوعی
آخرین دیدگاهها
  • ۱۳ تیر ۹۳، ۱۴:۴۶ - محسن توکلی
    BIG LIKE
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۳، ۱۱:۱۳ - احمد توکلی زاده
    درجه یک
  • ۱۳ فروردين ۹۳، ۱۷:۱۹ - احمد رمضانیان
    عالی...
...ـترین هـــا
دیگـــر

حسن که بود؟

چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۴۹ ب.ظ

شور و نشاط و نوجوانی خود را در فوتبال محله و مدرسه به نمایش می گذاشت. بچه های محل دوست داشتند حسن جزو تیم شان باشد چون با هر تیمی بود برنده بودند.

اخلاق و مدیریت ورزشی او باعث شد کاپیتان تیم دبیرستان شود. او برای بازی در تیم سپاهان و نوجوانان اصفهان دعوت شد. رئیس شهربانی دزفول به سرپرست تیم نوجوانان اصفهان اخطار داد که یکی از بازیکنان شما مزاحم خواب بقیه بچه ها می شود. حسن صبح ها با صدای بلند اذان می گفت تا همه برای خواندن نماز بیدار شوند. ماموران ساواک در اردوی مسابقات رفت و آمد زیادی داشتند، مربی تیم از این موضوع حسابی نگران شده بود. اگر ساواک متوجه می شدند چه کسی هر روز روی ماسه های ساحل «مرگ بر شاه» می نویسد تیم نوجوانان سپاهان کاپیتان خودش را از دست می داد. حسن کاپیتان تیم نوجوان سپاهان بود.

به او گفتم این بار لباسهایی را که برایت خریده بودم به چه کسی دادی؟ رفت و لباس ها را آورد وگفت هنوز کسی را پیدا نکرده ام خودتان زحمت بکشید و به یک مستحق بدهید.

انگار ساواک فهمیده بود که او فعالیت سیاسی دارد، یک روز با عجله به خانه آمد و خواست تمام کتابهایش را جمع کند، چند کارتون به او دادم ولی انگار کم بود. از کتاب های دینی گرفته تا کتابهای فلسفی و نظریه پردازی متفکران غرب و... از بس کتاب می خواند به او می گفتیم «شیخ حسن»!

همه متعجب شده بودند؛ با این که رشته پزشکی دانشگاه اصفهان را قبول شده بود ولی قصد ادامه تحصیل را نداشت؛ پزشکی را رها کرد و رفت امدادگر شد. درگیری های کردستان شدت گرفته بود. از طریق هلال احمر به کردستان اعزام شد.

امدادگری را هم رها کرد و معلم شد، در مدارس کردستان درس دین می داد و می گفت: اینجا یک مبلّغ دینی که فکر مردم را درمان کند بیشتر نیاز است تا این که جسم مردم را درمان کند.
جنگ شروع شده بود، یک روز حسن را با لباس بسیجی دیدم، گفتم: دانشگاه را رها کردی و رفتی جنگ؟! گفت: دانشگاه آنجاست؛ اینها همه اش بازیچه های دنیاست.

توپ های غنیمتی که از عراق گرفته شده بودند، نیاز به سامان دهی داشت. بچه هایی که تحصیلات و زکاوت بیشتری داشتند برای آموزش توپخانه به ارتش فرستاده شدند. اولین گروهان توپخانه سپاه تشکیل شد و حسن فرماندهی آن را به عهده گرفت.

هرجا سپاه می خواست توپخانه تاسیس کند حسن را می فرستاد، دائم در ماموریت بود.

مدتی بود که با خانه تماس نگرفته بود، یک روز تلفن زد و گفت تلفنخانه شهر شلوغ است و زیاد وقت برای صحبت ندارم. گفتم مگر در پادگان تلفن ندارید؟ گفت: راضی می شوی برای یک تلفن آتش جهنم را بخرم؟!

به ورزش رزمنده ها اهمیت می داد. هر جا می رفت بازی فوتبال را احیا می کرد. نیم ساعت مانده به غروب بازی تعطیل می شد و همه آماده می شدند نماز را به امامت حسن بخوانند.

با قلدرها  و لات های محله هم رفت و آمد داشت. می گفتیم چرا با اینها قطع رابطه نمی کنی؟ می‌گفت طینت اینها خوب است و اگر آنها را رها کنم از دست می روند.

کار توپخانه خیلی دشوار بود. ولی هر وقت برای جذب نیرو می رفت، نیروهای زیادی با او به توپخانه می آمدند. اخلاق او طوری بود که در همان برخورد اولیه همه را مجذوب خود می کرد.

بعضی شب ها توی ماشین می خوابید. یک شب بیدارماندم ببینم برای چه توی ماشین می خوابد ، نیمه های شب بیدار شد، وضو گرفت و به نماز شب ایستاد.

خیلی وقت ها جواب بچه ها را با یک بیت شعر می داد، خیلی شعر حفظ بود، دو چیز را همیشه همراه داشت یکی شعر، یکی لبخند.

مهمات برای جنگیدن نداشتیم، چه برسد به آزمایش و تحقیق، اما حسن دست بردار نبود، از غنائم جنگی استفاده می کرد، آینده نگر بود، می گفت: عراق یک آلت دست بیشتر نیست. باید خودمان را برای جنگ های سخت تر آماده کنیم.

توی عملیات مهران وقتی محاصره شدیم بچه های گردان را از محلی که شناسایی کرده بود به عقب فرستاد خودش شروع کرد به گشتن سنگرها، می گفت می خواهم مطمئن باشم چیزی جا نمانده، همه کسانی که با او بودیم دلهره و اضطراب داشتیم ولی او خیلی با حوصله و در آرامش، سنگرها را یکی یکی بررسی می کرد.

خیلی نترس بود، هیچ وقت برای گلوله و ترکش خم نمی شد.می گفت: از من نخواه که برای ترکش و گوله رکوع و سجده کنم.

عطر زده بود و لباس فرم سپاه را پوشیده بود، کمتر می شد او را با لباس سپاه دید. گفتم: قرار بود مرخصی بروی. گفت: منصرف شده ام. همان روز بود که برای تست موشک به خط رفت.

یک کیلومتری با دشمن فاصله داشتیم، هنوز موشک آزمایش نشده بود که دشمن خط را شکست و بچه ها را دور زد. غازی تیربار را برداشت و مشغول شد. هرچه اصرار کردم که با موتور سیکلت به عقب برگرد اعتنایی نکرد. هیچ کس دیگر حسن را ندید.

یاد آن روز افتادم: برای مراسم تشییع پیکر شهدا رفته بودم و سرم خیلی درد می کرد. حسن داشت از خانه بیرون می رفت. گفتم: پسرم! نکند یک روز بچه ام را روی دست های مردم ببینم؛ گفت: ناراحت نباش چنین اتفاقی نمی افتد. از خدا خواسته ام جنازه ام برنگردد.

پس از شهادت حسن، از سپاه به خانه ما آمدند وتمام اسناد و مدارکی که او داشت از ما می خواستند. با خودم گفتم: مگر یک بسیجی برای سپاه چقدر مهم است. بعداً فهمیدم حسن فرمانده توپخانه و یکی از مسئولین فعال توپخانه ستاد مرکزی سپاه بوده.

زندگی نامه شهید حسن غازی

شهید حسن غازی

وی در سال 1338 در خانواده ای مذهبی در شهر شهید پرور اصفهان متولد شد . تحصیلات ابتدایی را تا دیپلم با موفقیت کامل سپری کرد .

او بسان انسان تشنه بدنبال مایه حیات جاوید و در پی جستجوی حقایق روزگار خویش بود آغاز دوران دبیرستان را شروع فعالیتهای سیاسی خود قرار داد و با شروع انقلاب اسلامی به صورت چشمگیر در جهت فرو پاشی رژیم طاغوت شاهنشاهی تلاش می کرد و در این راستا با پخش پیامها و اعلامیه ها و تصاویر حضرت امام خمینی ( ره ) بارها جان خود را به خطر انداخت .


در سن 16 سالگی بعنوان کاپیتان تیم فوتبال جوانان سپاهیان بسیار خوش درخشید و در مسابقات قهرمانی کشور هم در منتخب اصفهان بعنوان ورزشکاری متدین ، خوش فکر ، خوش اخلاق ، مستعد و با خلوص مطرح گردید که با شرایط فنی و تکنیکی بالائی که داشت در مسابقات قهرمانی آسیا به تیم ملی جوانان کشور دعوت شد. ایشان صرفاً ‹‹ برای اعتلای روح و جسمشان ورزش می کردند و در میادین ورزشی که دوستاران زیادی پیدا کرده بودند به صورت مخفیانه جلسه می گذاشتند تا بر علیه رژیم طاغوتی مبارزه کنند . ایشان بسیار سعی داشت روح فرهنگ اسلامی را در جامعه ورزشی حاکم کند .
او با پیروزی انقلاب اسلامی و شروع تحرکات ضد انقلاب در غرب کشور پس از طی یک دوره امداد پزشکی در بیمارستان دکتر شریعتی اصفهان بی درنگ برای ستیز با گروههای منحرف ضد انقلاب و التیام زخمهای رزمندگان اسلام و مردم ستمدیده و محروم کردستان عزم آن دیار نموده و تمام تلاش خویش را در راه کمک به آنان در طبق اخلاص می گذارد .

شهید غازی و جنگ و جهاد

اما با شروع جنگ تحمیلی شهید غازی عزم نبرد با متجاوزان بعثی را نمود و از منازل پست مادی به بامهای معنویت میدان جهاد هجرت نمود و خود را در صف کاروانیانی قرار داد که چهره های نورانی آنان در هر گوشه بچشم می خورد .
او در ابتدا مسئولیت یکی از آتشبارهای توپخانه را عهده دار شد لذا لیاقت و کاردانی ایشان باعث شد تا بعنوان فرمانده گردان توپخانه خدمات شایانی را به جنگ بنماید .
آن بزرگوار که از ابتدای جنگ با مسئولیتهای مختلف وارد عرصه های نبرد شده بود در بسیاری از عملیاتها در غرب و جنوب شرکت داشت و بی مهابا به دشمن می تاخت و هرگز ضعف و ناتوانی از خود نشان نمی داد . لذا فرماندهی محترم کل سپاه مسئولیت اولین گروه توپخانه را به ایشان واگذار نمود و بعد از مدتی یگانهای مستقل توپخانه در سپاه با همفکری ایشان به وجود آمدند .
اما سرانجام در عملیات خیبر که برای سامان بخشی به آتش پشتیبانی به خط مقدم محاصره شده طلائیه قدیم رفته بود تیر بار بدست همپای بسیجیان عاشق ساعتها جنگید و نهایتاً هدف تیر مستقیم تانک دشمن قرار گرفته و به لقاء ا... شتافت .

دیدگاهها  (۰)

هنوز نظری ثبت نشده است

أللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی